من تشنه و پژمرده، تو باران بهاری
گل کن که در این ثانیهها عشق بکاری
آه ای تو که در هرچه دل تنگ نشاطی
یک لحظه مرا باش درآ از در یاری
من ماندهام و یاد شبآشوب نگاهت
دیگر نه امیدی، نه پناهی، نه قراری
گفتی نه و گفتی نه و عمری سپری شد
یک بار پذیرای دلم باش که آری
من سوختهام کار من از کار گذشتهست
تا تازه شوم کاش بر این داغ بباری
شعر عالی و کم نظیر
اجرا هم که مثل همیشه گیرا
خیلی زشت است خیلیییییییییییییییییی زشت واقعا آهنگ های زشتی میذارید